اعتراف میکنم هروقت که برنامه ی عمو پورنگ رو میبینم کودک درونم به شدت فعال میشه و تا یه چیزی نشکنه دست بردار نیست مثلا همین یک ماه پیش زد تلویزیون خونه ی خالم رو شکوند واقعا نمی دونم از چی کار کنم!!

اعتراف ميکنم اگه روزي بفهمم کسي دوسم داشته وبهم نگفته. . . . همچي ميزنمش ک بره سينه قبرستون خب کصافط من اينجا دارم از تنهايي ميميرم بعد تو چيزي نميگي!

از همين تريبون اعتراف ميكنم وقتي در سنين طفوليت به سر ميبردم فكر ميكردم آناناس ميوه ي كاكتوسه!

اعتراف میکنم كوچيك بودم از بس بهم ميگفتن دروغ بگي دماغت دراز ميشه ، فك ميكردم مش رمضون (بقال محلمونو ميگم) خيلي دروغ ميگه !!! آخه دماغش ماشالا داشت خو :|

اعتراف میکنم من از اول تو درسهای حفظی مشکل داشتم ولی.... عوضش تو درسهای محاسباتی کلا تعطیل بودم!!!

اعتراف می کنم من بزرگترین مشکل کودکیم این بود که نکنه یه وقت یادم بره نفس بکشم خفه شم بمیرم :|

اعتراف می کنم نصف «آره یادم میاد» هایی که گفتم چاخان بوده. حوصله نداشتم طرف تعریف کنه ! :)))))

عاغا اعتراف میکنم با 15 سال و 11ماه سنم تاهمین یه ماه پیش فک میکردم غوره همون کیشمیشه(کشمش)........ غوره: -_- کیشمیش: ---------- قیافه ای پیدا نشد!

اعتراف میکنم گودزیلا که بودم فکر میکردم فاتحه خوندن یعنی: پیس پیسی بیسمیلی پیسمیلی پیسی میلی... . . . . . . البته الان فهمیدم و درستشو میخونم.

عاقا اعتراف میکنم ازبس کف پاهامو چسبوندم به بخاری پوستش کلفت شده دیگه سرمانمیخوره!!!

اعتراف میکنم سر امتحان ریاضی از20تا سوال فقط2تاشو خودم نوشتم بقیه رو از اطرافیان گرفتم.اون دوتا هم یکیش جذر4بود و یکیش ضرب اعداد گویا!! دیگه اعتراف از این بالاتر؟؟؟؟؟

.....ته ديگ ماکارانيت را مي‌خورند مي‌گويند چرب است تو نخور(-ــ-).......

هر کی یه کاسه صبری داره ولی . . . کاسه نداشتیم به جاش از آفتابه استفاده میکنم :)

اعتراف میکنم دوران دبیرستان هروقت حوصله درس خوندن نداشتم.خودمو به مریضی می زدم حتی چندبار فرستادنم خونه:-Dخودمونیم ولی حالا که فکرشومیکنم میبینم چه جونوری بودم من:|

اعتراف میکنم: واقع گراترین آدمی دیدم اون آقایی بود که امروز توی ایستگاه کلاه گیسش رو برداشت، سرشو با لذت خاروند بعدم گذاشت سر جاش! (0_0)

اعتراف میکنم من منتظرم تا یکی خمیازه بکشه تا منم زودی دستمو تا ارنج تو حلقش کنم تا خمیازش بهش زهر شه.... :-)) بله همچین ادم خبیثیم من :)